-
خواستگاری مسخره
سهشنبه 12 آبان 1394 19:52
از خودم ناراحتم.به خاطر مراسم خواستگاری مسخره ای که گذاشتم چند هفته پیش برگزار بشه و بیشتر از اون ناراحتم به خاطر مراسم هایی که از این به بعد باید مجبور باشم تحمل کنم.از خودم ناراحتم.هنوز که هنوزه از خواهرم ناراحتم.چون انقدر باهاش صمیمی شدم که شماره دوستای منو تو گوشیش ذخیره کرد و تا یکیشون عکس از شوهرش میذاره هی رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبان 1394 20:00
دیروز یک جا زنگ زدم واسه کار.از اون موقعیت هایی پیش اومد که اصن مونده بودم چی بگم.طرف انتظار داشت پای تلفن کلی واسش حرف بزنی و ایده بدی که من فلان می کنم و بهمان می کنم.....کار پیدا کردن هم علاوه بر توانایی نیاز مبرمی به سر و زبون داره ها....بگذریم...."پ" با کمال پررویی تو فیس بوک بهم ریکوئست داده.یه مدت...
-
حالم از عشق به هم می خوره
دوشنبه 20 مهر 1394 15:06
این همه اصرار از این ور و اون ور که اینا رو راه بده و اشتباه می کنی راه نمیدی و فلانی هم همینجوری ازدواج کرده و از این جور حرفا.تا بالاخره راضی شدم.دیروز اومدن.با پسر فسقلی شون که فقط دو متر زبون داشت.به قول معروف"یه وجب قد و یه طبق رو"دقیقا مصداق این پسره دیروزیه بود.یعنی واقعا این چیزی که این همه دخترای...
-
بیرون و ددر دودور
جمعه 17 مهر 1394 18:56
امروز ناهار خونه داداشم دعوت بودیم.عصر که داشت ما رو می رسوند خونه دلم هوای بیرون کرده بود.اما روم نشد بهش بگم ما رو ببر بیرون و دور دور.البته هیچ وقت باهاش نرفتم بیرون و تفریح که این بار بخواد بار دومش باشه.گرچه می دونستم اگه حرفشو بزنم جمله ام تموم نشده بابام ضایع ام می کرد چون عجله داره زودتر پاش برسه خونه و چرت...
-
هوای پاییزی
چهارشنبه 1 مهر 1394 20:28
امروز هم که اول مهر بود.پاییز شروع شده.خدا رو شکر دیگه از کسب علم و دانش خبری نیست.صبح یه جا زنگ زدم واسه کار.به نظر جای درست حسابی ای میومد.گفتن بهتون زنگ می زنیم....امروز از اون روزایی بود که هر کار هم کردم تنهایی خیلی بهم فشار میاورد.یعنی می دونستم دو دقیقه بیشتر بشینم تو خونه بغضم می ترکه.از خونه زدم بیرون.از...
-
سخنران شدم!
سهشنبه 31 شهریور 1394 17:11
بالاخره با سلام و صلوات کلاس سخنرانیم تموم شد و من هم ارائه دادم.هووووورا.همین پریروز.حالا همون ردیف اول هم نشسته بودم.سر صبح که همه اومده بودن استاد اول از همه به من گفت ارائه بده.همچیییین استرس داشتم که نگو.ولی خدا رو شکر خوب بود.البته یه سری انتقادات هم بعدش بود که باید اونا رو هم مد نظر قرار بدم....این دو روز باز...
-
جامعه مرد سالار
پنجشنبه 5 شهریور 1394 10:28
تو حال و هوای نوشتن نیستم.ولی همینجوری میخوام یه ابراز وجودی کرده باشم....هفته پیش یه جای دیگه هم بهم ایمیل زدن که واسه مصاحبه برم...رفتم.ولی باز دیدم یه خونه است و برگشتم.خیلی دوست دارم کار کنم.ولی خب بابام ته دلمو خالی می کنه.هفته پیش هم که کلا برداشت زد تو ذوقم.گفت هر جا هم بخوای بری کار کنی من اول احسانو می فرستم...
-
بازار کار
پنجشنبه 29 مرداد 1394 14:56
با این وضع بازار کار آدم افسردگی نگیره عجیبه.مخصوصا اگه دختر باشی و هرجایی نتونی بری.اونم با این شرکت های خصوصی که ماشالا دیگه انقدر خصوصی ان که تو خونه یا واحد آپارتمانی کار می کنن....دوست دارم برم سرکار و تجربه های جدید و کشف کنم.با این که می دونم بودن با آدما مثل همیشه معذب و عصبی ام می کنه اما از این که صبح تا...
-
خواستگارا
یکشنبه 11 مرداد 1394 19:24
بالاخره اتفاق افتاد.همون چیزی که با تمام وجود ازش فرار می کردم...توی یه عصر تابستونی.اومدن.یه خانم پیر که عمه اش بود و از همه هم بیشتر منو می پایید.با مامانش و خواهرش.خواهرش 5-6 ماه ازم کوچیکتر بود.اون وقت یه دخترم داشت.یعنی من انقدر پیر شدم و خودم خبر ندارم.یه خواهر دیگه هم داشت که اون هم تو شهر "ب" زندگی...
-
تجربه جدید و دلهره آور
دوشنبه 22 تیر 1394 14:03
دوران دانشجویی از دستشون راحت بودم.خیلی راحت به مامانم می گفتم که دارم درس می خونم و اون بنده خدا هم هیچی نمی گفت و رد می کرد.حتی سر همین آخریه که پارسال اتفاق افتاد خواهرم می خواست خون به پا کنه که تو چرا اینا رو راه نمیدی و فلان و بهمان.اما با همه فشارایی که بهم وارد کردن باز دوباره درس بهانه خوبی بود تا از زیرش در...
-
امان از این رفیقای نامرد
پنجشنبه 18 تیر 1394 14:10
دیروز باز دوباره به فرشته پیامک زدم.اما جواب نداد.این دوست و رفیقا خیلی نامردن.ازدواج که می کنن همه چی یادشون میره.کلا تصمیم گرفتم باهاش رابطه مو قطع کنم.من که مسخره نیستم.هر چی اس ام اس میدم جواب نمیده.اون وقت چند وقت بهد میاد ایمیل می زنه.این دیگه چه مدلشه.نمی دونم چرا از خبر ازدواجش انقدر شوکه شدم.آخه همیشه می گفت...